خیلی وقت‌ها ما انسان‌ها در خوابی از غفلت فرو می‌رویم و فراموش می‌کنیم که کیستیم؟ و این چنین است که درونمان را خوابی آشفته و پریشان فرا می‌گیرد.
 واقعا من کیستم؟ آیا موجود متحرک بی‌جانی هستم که بی‌هدف و عبث خلق شده که چند روزی را در این سرای فانی گذرانده و سپس به اتمام و هیچ بگرایم؟ 
 بعید می‌دانم که چنین باشد! چون خالقی که مرا خلق کرده آن‌قدر حکیم است که عبث و بیهودگی در کارش وجود ندارد.
 پس من کیستم؟ چرا آمده‌ام؟ به کجا می‌روم؟ و وظیفه‌ام چیست؟
 صدایی آرام زیر گوشم خواند« وَ إِذ قَالَ رَبُّکَ لِلملائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرضِ خَلِیفَةً...» 
 یعنی منظورش منم؟ منم که به عنوان خلیفه خدا بر روی زمین پا نهاده و دارم زندگی می‌کنم و غافل از این مسئولیت بزرگی که دارم، در تاریکی و یأس و غفلت به سر می‌برم و خود را فراموش کرده و به جای پرداختن به جاودانه، به دنبال فانی‌ها می‌دوم!
 از خواب پریدم و دوباره از خود پرسیدم، من کیستم؟
 پیام‌های الهی را در مورد خودم به یاد آورده و آرام زمزمه کردم و فهمیدم که من همانی‌ام که خدا پس از خلقت تمام جهان هستی؛ تمام آسمان‌ها، کهکشان‌ها، ستارگان، زمین و موجودات ریز و درشت با همه عجایب و شگفتی‌هایشان راضی نشده و خواست موجودی متفاوت بیافریند که در تمام جهان هستی شاخص باشد و بدرخشد و عشق بورزد، مخلوقی که آیینه خدا بر روی زمین باشد.
 آری موجودی متفاوت که قادر به تفکر باشد و با اندیشه‌ی زیبا و اراده پولادینش قادر به خلق هر آنچه که بخواهد باشد، و این توانایی است که خدا فقط به انسان داده است، موجودی زیبا و شگرف. چرا؟
 چون خلیفه و جانشین و آیینه خدا بر کره زمین است. موجودی که جلوه‌ای از خدا و بزرگی‌اش در جهان هستی می‌باشد؛ که هر دم با نگریستن به وی به عنوان جلوه‌ای از قدرت خدا نمایان شود، چون این موجود خارق‌العاده و زیبا تکه‌ای از وجود خود خداست. تنها موجودی که خدا دلش نیومده از هیچ روحی در او بدمد مگر روح خودش« فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» [ الحجر/ 29] چون بنده و مخلوق عزیزش می‌باشد. و به محض اینکه از روح خودش در او دمید و انسان در میان جهان هستی حضور پیدا کرد و به عنوان اشرف مخلوقات در جهان درخشید، خداوند به خودش آفرین گفت« فَتَبارَکَ اللهُ أَحسَنُ الخالقیِن» ؛ جمله‌ای که در مورد هیچ یک از مخلوقات و کائنات دیگرش با همه عظمت و شگفتی شان نگفته بود؛ من کیستم؟
 من همان انسان و همان مخلوقی هستم که خدا به دیگر بندگان محبوبش ملائکه امر کرد که برای این موجود زیبا و عزیز من سجده ببرید. امّا چرا؟ سجده که فقط مختص خداست! چرا برای من؟
 چون بعد از خدا منِ انسان نفر دومم، اگر مطیع وی باشم، آری قائم مقام خدا. لذا خدا به تمام فرشتگان امر کرد که برای محبوب‌ترین و عزیزترین مخلوقم سجده ببرید و همه فرشتگان سجده بردند. آری من همان انسان و همان مخلوقم... .
 مخلوقی که در زیباترین شکل آفریده شده است« لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ فِی أَحسَنِ تَقوِیم» چه موجودی زیباتر از انسان وجود دارد اگر خود آن زیبایی را از بین نبرد؟!
 پس چرا احساس تنهایی کنم؟ مگر میشه تنها باشم؟ در حالی که خدا، خالق جهان هستی، پادشاه و فرمانروای گیتی همیار و همدم من است. نزدیکترین دوست و غم خوارم که از رگ گردن به من نزدیکتر است و من را از خودم بهتر می‌شناسد، از خودم به خودم نزدیکتر است،« نَحنُ أَقرَبُ إلیهِ مِن حَبلِ الوَرید». خدایی که هر آن دم که بخوانم او را در می‌یابد مرا و می‌شنود زمزمه نهان دلم را و همان گاه که به فریاد می‌خوانم او را به فریاد می‌رسد مرا« وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلیَستَجِیبُوا لِی وَ لیُؤمِنُوا بی‌ لَعَلَّهُم یَرشُدُونَ»[ البقره/186]. خدایی که هرگز مرا تنها نمی گذارد، حتی اگر من در خواب غفلت خفته باشم، حتی اگر خلاف امر او عمل کنم و دچار معصیت شوم، ولی بازم او هست و عاشقانه دوستم دارد و تنهایم نمی گذارد. اگر روز گناه کنم، شب منتظر توبه من است که ببخشد مرا با نگاهی. اگر شب گناه کنم، در روز چشم به انتظار بازگشت من به آغوش پر مهر و عطوفتش است که اشک‌ریزان به سوی وی بازگردم.
 خدایا حتی اگر به اندازه زمین و آسمان گناه و معصیت کرده باشم، تو آماده‌ای که ببخشی مرا با اشکی و ندایی و نجوایی« قُل یا عِبادیَ الَّذیِنَ أَسرَفوُا عَلیَ أَنفُسِهِم لَا تَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحیِمُ»
خدایا حتی اگر من از خواب غفلت بیدار نشوم، تو خواستار آنی که سیلی حکیمانه و دلسوزانه به من بزنی؛ نه از روی کینه و دشمنی، بلکه تنها از روی محبت و عشقی که داری. تا به من بگویی که آخر بنده زیبای من، بنده دوست داشتنی و عزیزم، من تو را نیافریده‌ام که در گرداب و منجلاب دنیا غرق شوی، من تو را نیافریده‌ام که در میان آلودگی‌های دنیا نابود شوی، تو را نیافریده‌ام که سرگرم مسایل پوچ و بی‌ارزش و فانی شوی. آخر مگر فراموش کرده‌ای تو کیستی؟ و با چه عشقی تو را آفریده‌ام؟ مگر یادت رفته که چه نقشی بر زمین داری؟ بلند شو که مسئولیتت زیاد است و مسئولیتی خدایی بر عهده داری.
تو باید زیبا زندگی کنی چون زیبا آفریده شده‌ای، باید هدفمند زندگی کنی چون با هدفی بس والا خلق شده‌ای، باید سودمند و مهربان باشی و این معنای وجود توست. تویی که اشرف مخلوقاتی، بلند شو از چی کم داری؟ هر چی می‌خواهی به من بگو، از من بخواه، خجالت نکش هر چه بخواهی به تو می‌دهم« وَ قَالَ رَبُّکُمُ ادعونِی أَستَجِب لَکُم». بلند شو بنده عزیز من، دلبندم بلند شو و بخواه و عزّت نفس داشته باش. فقط چیزی نخواه که به ضرر خودت باشد، چرا که دلم نمی‌آید با ناراحتی و غم و اندوه تو را ببینم، دلم نمی‌آید ببینم چیزی به تو داده‌ام که گرفتار غم و غصه‌ات کرده است. پس بلند شو و قوی باش، من جانشین ضعیف نمی‌خواهم. تو خدا گونه باید زندگی کنی، قدرتمند، پرارده، با عزت و گوش به فرمان خدایت. فرمانده که دستور می‌دهد، سرباز با دل و جان و شوق و رغبت اطاعت می‌کند و این چنین است بندگی. آری؛ زندگی‌ای سرشار از موفقیت و امید نه در ضعف و یأس و فقر و افسردگی و ناتوانی.
 ای قائم مقام خدا بر زمین! زندگی را زیبا زندگی کن. تمام کائنات که در خدمت توست.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند    تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همـه سرگشتــه و فرمان بـردار              شرط انصـاف نباشد که تو فـرمان نبری
  آری تمام کائنات در اختیار توست و تو همچون فرمانده‌ای قوی می‌توانی آنها را در راستای اهداف خداگونه و مسئولیت بزرگت به تسخیر خود در آوری« وَ سَخَّرنا لَکُم ما فی السَّماواتِ وَ الأرضِ جَمیِعاً ...».
 ای بنده من و قائم مقام من، تو تنها مخلوقی هستی از میان میلیون‌ها و میلیاردها مخلوقاتم که بهت قدرت تفکر و اندیشه داده‌ام که هر آنچه بیندیشی خلق کنی، اراده کنی و تحقق یابد. لذا زیبا بیندیش و زیبا فکر کن تا زیبا خلق کنی؛ همانگونه که من زیبای مثل تو را خلق کردم، چون من زیبا اراده کرده بودم، تو نیز زیبا بیندیش و زیبا بیافرین و زندگی را زیبا زندگی کن.
خدایا من کیستم؟ و تو کیستی؟
 چرا فراموشم شده که من بنده‌ی خدایی هستم که قبل از اینکه خافض و قهّار باشد، رحمان و رحیم است؛ قبل از اینکه منتقم باشد توّاب و غفّار است. رحمت و بخشش و بزرگی و مهربانی خدا قبل از خشم و غضبش می‌باشد؛ پس من چطور می‌توانم غم و اندوه و یأسم قبل از شادی و سرور و امیدم باشد؟
 خدایا مرا ببخش که با این منزلت و شأن و مقامی که دارم باز از خودم و از تو غافل گشته‌ام؛ مرا ببخش به خاطر تمام لحظاتی که از تو دور بوده‌ام و تو عاشقانه از آن بالا در انتظار یادی از طرف من بودی.
 من کیستم و چگونه باید زندگی کنم؟ خود را و خدا را چگونه باور دارم؟
 آری باور ماست که دارای اشکال بوده است؛ چرا که نه خدا را آنگونه که باید شناخته‌ایم و نه خود را! و به دنیای ماده و بی‌روح با غم و اندوه و افسردگی‌هایش سرگرم شده و شب و روز را در یأس و ناامیدی سر می‌کنیم، چرا که فراموش کرده‌ایم که کیستیم و به کجا رهسپاریم؟ ما باورمان مریض است، درحالیکه آینده ما در دنیا و آخرت در گرو لحظه لحظه‌های باور ما از کل جهان هستی و خود و خدایمان است. و با باورهایمان زندگی را می‌سازیم. آیا از این امانتی که در دست داریم خوب نگهداری کرده‌ایم؟ آیا از لحظات و اوقات زندگی که بزرگترین هدیه خدا برای ماست خوب استفاده کرده‌ایم؟ زندگی که خود آن را رقم می‌زنیم و می‌توانیم با اندیشه‌ی درست در دفترچه زندگی بنویسیم که از زندگی چه می‌خواهیم؟ خاطرات را مرور نکنیم و غصه‌ها را رها کنیم و برای آینده‌ای زیبا بیندیشیم که خدا خواسته که آن را زیبا بنویسیم؛ در شادی و موفقیت، در عشق و تکاپو و تلاش و در بندگی؛ نه در غم و اندوه و یأس و افسردگی.
 پس ای بنده محبوب خدا بلند شو و همت کن و زندگی را از نو شروع کن، تولدی دوباره با ایده‌های تازه و زیبا برای دستیابی به کامیابی، و زندگی را آنگونه که باید، زندگی کن و برای این کار منتظر کسی نباش، حتی منتظر خدا هم نباش، برداشتن اولین گام باتوست؛ اولین قدم را تو بردار تا خدا در بقیه گام‌ها یاری‌ات دهد؛ چون تا خود نخواهی خدا کاری برایت نمی‌کند و این قانون خداست. اراده کن و بلند شو« إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأنفُسِهِم». ای بنده خدا به دنیای بزرگ درون خودت ایمان داشته باش که می‌توانی هر کاری را انجام دهی، اندیشه‌های زیبا و در نتیجه دستاوردهای زیبا داشته باشی و« زندگی را زیبا زندگی کنی».